این راز تقدیم شما!!

ساخت وبلاگ
به قلمِ آسمان سه شنبه بیست و هشتم آذر ۱۴۰۲. ساعت 1:9 چرا که مثل طعم گیلاسدر آخرین سکانس فیلمی غم‌ انگیزمهم بودیو آدم کنار تو نمی‌توانستنگران قلبش نباشدزمان ایستادن قلبم را که نمی‌دانستمقلبم را که نمی‌توانستمبه دو قسمت کنم؛پس تو را دوست داشتمو تو را دوست داشتمتو ناگهان بودیمثل صبح آن شنبۀ بی‌هنگامکه پرده را کنار زدمبرف آمده بودو به رختخواب برگشتمتو را دوست داشتمو هیچ‌چیزی غمگینم نمی‌کردحتی برفی که آن‌همه راه آمده بودپروازهای آن‌روز را کنسل کندو صدای خنده‌های کودکان دبستان را به کوچه ریخته بود. این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 48 تاريخ : سه شنبه 5 دی 1402 ساعت: 22:40

صبح بیدار که شدم حس کردم از عالم دیگه ای برگشتم از یه جهان دیگه. گویی مرگ رو پشت سر گذاشتم. شب خیلی سختی رو گذروندم و از درد جان دادم.

این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 40 تاريخ : سه شنبه 5 دی 1402 ساعت: 22:40

به قلمِ آسمان پنجشنبه سی ام آذر ۱۴۰۲. ساعت 16:3 تازه داشت ظهر می شد، با پسرم از خونه زدیم بیرون، رفتیم مرکز شهر. مغازه ها رو گشتم واسه خواهرزاده هام کادو گرفتم. قالب سلیکونیِ شکلات خریدم که شب میرم مهمونی، براشون شکلات و ژله های فسقلی درست کنم.آخرش رفتیم فروشگاه، شامپو بخریم که نداشتیم. یه جعبه پشمک های توپی خوشگل دیدم برای مهمونی خریدم بچه ها خوشحال میشن.هوا سرد بود و بادی که می وزید سوز داشت. دلم می خواست زودتر برگردیم خونه. مغازه هایی که مرتبط به شب یلدا بود، شلوغ بود. این شور و شوق مردم رو دوست دارم.خودم دلم می خواد امشب اصلا هیچ جا نباشم غیب شم؛ جای خالی مامان آزارم میده اما ناگزیرم واسه دلخوشی عزیزام کنارشون باشم. امیدوارم امشب حال جسمیم بد نشه، نگرانم. این راز تقدیم شما!!...
ما را در سایت این راز تقدیم شما!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 35 تاريخ : سه شنبه 5 دی 1402 ساعت: 22:40